همه هستیم
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه میدانی؟ زندگی ام را ، هستی ام را ، هنرم را ، روحم را ، ایمانم را ، همه زندانی هایم را در قلمم ریختم و ذوب کردم و قطره قطره بر روی کاغذ ، رسم می کردم و بر روی کاغذ با آن ، همه آنها را حرف می زند((((((((((دکتر شریعتی))))))))) رفتم گلفروشی گفتم آقا این گل طبیعیه ؟؟؟ یه دختر بچه 5ساله ای اونجا بود گفت پــَ نَ پــَ سزارینه ! به جون خودم من تا 12سالگی فکر میکردم بچه ها رو لک لک ها از آسمون میارن ! یه درخت خشک و بی برگ توی یک کویر داغ
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟
لبریز می غمها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو! افسانه چه میدانی؟
من مست میِ عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد! میخانه چه میدانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود، یکی باشد، بیگانه..! چه میدانی؟
دستار، گروگان ده، در پای بتی، جان ده
اما تو ز جان، غافل..! جانانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را؟ لب، ذاکر و دل، غافل
تو، ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی
توی تهمونده ذهنش ، نقش پررنگ یه باغ
شاخه سبز خیالش سر به آسمون کشید
بر و دوشش همه پر شد ز اقاقیه سفید
زیر سایه خیالی ، کمکمک چشماشو بست
دید دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کویر
دیگه اما سر رسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود
جنگل و پرنده بود و گذر زلال رود
گفتن و از جا پریدن با یه دنیا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |