کد های زیبا سازی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


همه هستیم

وای باران ! باران!

 

شیشه پنجره را باران شست.

از دل من اما.......... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

 

 

تو بهاری؟         

        نه.        

              بهاران از توست.            

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو!

 

 

باز کن پنجره را

تو اگر باز کنی پنجره را-

من نشان خواهم داد

به تو زیبایی را...............

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد

به عروسی  عروسکهای

کودک خواهر خویش

که در آن مجلس جشن

صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

صحبت از کودکی و سادگی است

چهره ای نیست عبوس.

در دلم آرزوی آمدنت میمیرد

رفته ای اینک   اما آیا

باز برمیگردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه تمنای محالی دارم- خنده ام میگیرد!

من گمان میکردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چهار فصلش همه آراستگی ست.

من چه میدانستم

هیبت باد زمستانی هست.

من چه میدانستم

دل هر کس دل نیست؟

در میان من و تو فاصله هاست.

گاه می اندیشم

میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

تو توانایی بخشش داری.

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد.

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی......

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور؟؟؟----- هیچ.

من چه دارم که سزاوار تو؟؟؟؟------ هیچ.

تو چه داری؟ ---همه چیز.

تو چه کم داری؟---هیچ.

آرزو میکردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا میخوانی؟؟؟

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی.

( کاشکی شعر مرا میخواندی)

گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس میگوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی

روی تو را کاشکی میدیدم.

شانه بالا زدنت را ــ بی قید

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد؟

چه کسی میخواهد

من و تو ما نشویم؟؟؟

خانه اش ویران باد

من اگر ما نشوم تنهایم

تو اگر ما نشوی خویشتنی

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر میخیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت!

سخن از مهر من و جور تو نیست.

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنایی با شور؟

وجدایی با درد؟

سینه ام آینه ای ست

با غباری از غم.

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزم

همه بر میخیزند......

 

 

                                                  حمید مصدق


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/8/6| ساعت 7:51 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت