کد های زیبا سازی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


همه هستیم

آهسته باز ازبغل پله ها گذشت درفکرآش وسبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دوروبرش هاله ی سیاه
اومرده است وباز پرستارحال ماست درزندگی ما همه جا وول می خورد!هرکنج خانه صحنه ای ازداستان اوست درختم خویش هم به سرکارخویش بودبیچاره مادرم!هرروزمی گذشت ازاین زیرپله ها آهسته تا به هم نزند خواب نازمن امروزهم گذشت در،بازوبسته شدباپشت خم ازاین بغل کوچه می رودچادرنمازفلفلی انداخته به سر
کفشش چروک خورده وجوراب وصله دار،
اوفکربچه هاست هرجاشده هویج هم امروزمی خردبیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها!اوازمیان کلفت ونوکرزشهرخویش آمدبه جستجوی من وسرنوشت من آمدچهارطفل دگرهم بزرگ کردآمد که پیت نفت گرفته به زیربال هرشب درآید ازدریک خانه ی فقیرروشن کندچراغ یکی عشق نیمه جان ،اوراگذشته ای است سزاواراحترام، تبریزما،به دورنمای قدیم شهردرباغ(بیشه) خانه ی مردی است باخداهرصحن وهرسراچه یکی دادگستری است این جابه دادناله ی مظلوم می رسنداین جاکفیل خرج موکل بود وکیل مزدودرآمدش همه صرف رفاه خلق درباز
وسفره پهن برسفره اش چه گرسنه ها سیرمی شوندیک زن مدیرگردش این چرخ ودستگاه اومادرمن است انصاف می دهم که پدررادمرد بودباآن همه درآمد سرشارش ازحلال روزی که مردروزی یکسال خودنداشت اما قطارهای یراززادآخرت وزپی هنوز قافله های دعای خیراین مادرازچنان پدری یادگاربودتنها نه مادرمن ودرماندگان خیل اویک چراغ روشن ایل وقبیله بودخاموش شد دریغ!نه اونمرده می شنوم من صدای او،بابچه هاهنوزسروکله می زندناهید لال شو!بیژن بروکنارکفگیربی صدا دارد برای ناخوش خودآش می پزداومردودرکنارپدرزیرخاک رفت اقوامش آمدندپی سرسلامتی یک ختم هم گرفته شدوپربدک نبودبسیارتسلیت که به ماعرضه داشتندلطف شمازیاد!اماندای قلب به گوشم همیشه گفت:این حرف هابرای تومادرنمی شود!پس این که بود؟دیشب لحاف ردشده برروی من کشید لیوان آب ازبغل من کنارزد!درنصفه های شب یک خواب سهمناک وپریدم به حال تب نزدیک های صبح اوباز زیرپای من این جانشسته بود آهسته باخدارازونیازداشت نه!اونمرده است!نه اونمرده است که من زنده ام هنوز اوزنده است درغم شعروخیال من میراث شاعرانه ی من هرچه هست ازاوست کانون مهروماه مگرمی شود خموش؟!آن شیرزن بمیرد؟اوشهریارزاد (هرگزنمیردآن که دلش زنده شدبه عشق)اوباترانه های محلی که می سرودباقصه های دلکش وزیباکه یادداشت ازعهدگاهواره که بندش کشیدوبست اعصاب من به سازونواکوک کرده بوداوشعرونغمه دردل وجانم به خنده کاشت وانگه به اشک های خودآن کشته آب دادلرزیدوبرق زدبه من آن اهتزازروح وزاهتزازروح گرفتم هوای نازتاساختم برای خودازعشق عالمی اوپنج سال کردپرستاری مریض

 دراشک وخون نشست وپسررانجات داداماپسرچه کردبرای تو؟هیچ!هیچ!تنها مریض خانه به امید دیگران یک روزهم خبرکه بیااوتمام کرد!درراه قم به هرچه گذشتم عبوس بودپیچیدکوه وبه من فحش دادو دور شدصحراهمه خطوط کج وکوله وسیاه طومارسرنوشت وخبرهای سهمگین دریاچه هم به حال من ازدورمی گریست تنهاطواف دورضریح ویکی نمازیک اشک هم به سوره ی یاسین من چکیدمادربه خاک رفت می گشت آسمان که بکوبدبه مغزمن دنیابه پیش چشم گنهکارمن سیاه وز،هرشکاف ورخنه ی ماشین غریوباد یک ناله ی ضعیف هم ازپی دوان دوان می آمدوبه مغزمن آهسته می خلید:

تنها شدی پسر!بازآمدم به خانه چه حالی نگفتنی!دیدم نشسته مثل همیشه کنارحوض پیراهن پلیدمرابازشسته بودانگارخنده کردولی دل شکسته بود:بردی مرابه خاک سپردی وآمدی!تنهانمی گذارمت ای بینواپسر!می خواستم به خنده درآیم زاشتباه
اماخیال بودای وای مادرم!

شهریار

ای وای مادرم!!!!!


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/9/17| ساعت 12:7 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |


قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت