کد های زیبا سازی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


همه هستیم

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

 


زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می     فروخت

 


زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

 


در تمام سالهای رفته بر ما روزگار

شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

 


من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

 


فاضل نظری


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/25| ساعت 6:6 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

کاش قلبم درد پنهانی نداشت

        چهره ام هرگز پریشانی نداشت

       کــــاش برگ  آخر تقویم عشق

            خبر از یک روز بارانی نداشت

                کاش می شد راه سخت عشق را

                    بی خطر پیمود و قربانی نداشت

                        کاش میشد عشق را تفسیر کرد

                            دست و پای عشق را زنجیر کرد

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/25| ساعت 6:5 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

     داده ام بر باد..........بر هر چه بادا باد

مجنون تر از لیلی..........شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش..........اصل و نسب داری

تیره ی دودی..........از دودمان باد

آب از تو توفان شد..........خاک از تو خاکستر

از بوی تو آتش..........در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین..........چون بیستون ویران

هر کوه بی فرهاد..........کاهی بدست باد

هفتاد پشت ما..........از نسل غم بودند

ارث پدر مارا..........اندوه مادر زاد

از خاک ما در باد..........بوی تو می آید

تنها تو می مانی..........ما میرویم از یاد

 

 

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/25| ساعت 5:53 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

دیشب به پشت پرده زینب زار می زد      از فرط غم سر بر درو دیوار می زد
دیشب فضا بوی گل مهتاب می داد       گویی که سقایی به ساقی آب می داد

.........................................................

دیشب قرارش همعنان درد می شد       رخساره ی با خون خزابش زرد می شد
دیشب حسن بر هم کف افسوس می زد    بر صورت خونین بابا بوس می زد

................................................

دیشب علی در عرش اعلی سیر می کرد         آهنگ رفتن از دیار غیر می کرد
دیشب فضا را غرق سوزو ساز می کرد     گه دیده را می بست و گاهی باز می کرد

.....................................................

دیشب سحر را باب محنت باز گردید        سوزو گداز مرغ شب آغاز گردید
دیشب درون سفره ی شب زنده داران      غم بود و ماتم بودو رنج و دردو حرمان


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 92/5/6| ساعت 1:15 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که بـه دیــدنت شــتاب اســت مـرا
گـویند بـخواب تـا بـه خوابــش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا

تنهایی

عشق یعنی دستهایم ماله توست

چشمهای خسته ام دنبال توست

عشق یعنی ما گرفتار همیم

دوستدار هم طرفدار همیم

هرچه میخواهد دلش آن می کند

میکشد مارا و کتمان میکند

عشق غیر از تاولی پر درد نیست

هرکس این تاول ندارد مرد نیست

آمدم تا عشق را معنا کنم

بلکه جای خویش را پیدا کنم

آمدم دیدم که جای لاف نیست

عشق غیر از عین و شین و قاف نیست

دختر تنها

  آنقدر آرامم
 که شک دارم به بودنم !

ترسم نه از طوفان ،

از مرداب شدن روحی ست

که هم قافیه ی پرواز

ترانه می سازد !!!

 

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 92/4/29| ساعت 10:20 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو

 هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو

 از خستگی روز همین خواب پر از راز

 کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

 دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

 من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

 پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

 ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

 آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

 حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

 یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

 دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

 وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

 یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو

 پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟

 تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟

م.بهمنی


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/4/26| ساعت 12:20 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

خدایا تنهام بی حوصله ام اسیر غمم دلهره و اضطراب دارم  بازم خدایا شکرت  که هروقت دلم میگیرد تو رفیق

تنهایی هایم هستی و تنهایم نمی گذاری همانند زمینی هاااااااااااااااااا

..........................................................

نمیدانم چرا دستهایم دلش چیزی را میخواهد

انگار خیلی دوست دارد محکم چیزی را بغل بگیرد 

نمیدانم نکند شاید دوباره هوای تو را کرده باشد

خدایا نمیدانم به چه زبونی بگویم که او دیگر نیست

............................................................

دلتنگی چقدر سخت است سخت است که کنارش نباشی

که روی شونه های کسی سر بزاری که شونه های او نباشد

سخت است طاقت اوردن  در چهار دیواری که بوی او را میدهد

اری سخت است که چشم هایت از دیدنش محروم باشد

......................................................

دیـگــــــر تمــــــــــــامــــــــ شــــــــــــد


آرزو هایــــــــم را گذاشتـــــــــم در کــــــــــوزه


با آبــــــــــــش


قـــــــرص هــــــــای اعصابــــمــــــــ را میــــــخورمــــــــ....!!!

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/4/26| ساعت 12:17 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

صبر کن عشق تو تفسیر شود، بعد برو

 یا دل از ماندن تو سیر شود، بعد برو

 خواب دیدی که دلم دست بدامان تو شد

تو بمان خواب تو تعبیر شود، بعد برو

 لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی

 تو بمان تا به یقین دیر شود، بعد برو

 صبر کن عشق زمینگیر شود، بعد برو

 یا دل از دیده ی تو سیر شود، بعد برو

 تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند

 تو بمان گریه به زنجیر شود، بعد برو


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/4/13| ساعت 10:49 صبح| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

تنهایی 

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شه...

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آروم میگیره...

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شه...

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکنه

مراقب بعضی یک ها باشیم !!

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند ....

 


......................................................................................

 

 

صدای آب می آید، 

مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟

لباس لحظه ها پاک است.

میان آفتاب هشتم دی ماه

طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت.

طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.

چه می خواهیم؟

بخار فصل گرد واژه های ماست.

دهان گلخانه فکر است.

......................................

تنهایی

در بیمارستان ذهنم ،دیروز

 

به عیادت رویاهایم رفتم..!

کمی بیشتر از کمتر ، در حال بهبودی است.!



نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 92/4/9| ساعت 5:4 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

در بیمارستان ذهنم ،دیروز

 

به عیادت رویاهایم رفتم..!

کمی بیشتر از کمتر ، در حال بهبودی است.!

.........................................................................................

جانم باش تا به لبم برسی...

 

می خواهم همه بدانند

که با تو 

جان به لب شده ام...

................................................................................................

در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز

گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز

بی تو امشب گریه هم با من غریبی میکند

دیده در راهند چشمانم که بازآیی هنوز

.........................................................................................

آنقدر آرامم ،
که شک دارم به بودنم !

ترسم نه از طوفان ،

از مرداب شدن روحی ست

که هم قافیه ی پرواز

ترانه می سازد !!!

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - یکشنبه 92/4/3| ساعت 8:10 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت