کد های زیبا سازی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


همه هستیم

وقتی نباشی ... پستچی یک بسته غم می آورد

تصـــــویـری از آینــــده با طـــرحِ عَــــــدَم می آورد

عمری به رسمِ عاشقـی در گـل نظـــر کردم ولی

گل با تمــــامِ خوشگـلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

حتـــی رقـــابت بیــنِ تــو با گــل اگـــر برپـــا شود

بلـبل  بــه نفــعِ خوبیـَت صـــدها قســـم می آورد

من تـازگی فهـمیـــده ام بی مهـــــربانی هـایِ تو

حتــی درختِ ســرو هـم از غصـه خــــم می آورد

لــــرزیدنِ قلــــــبم بــرایِ فکـــــرِ تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یـــادِ فــاجعـــه در شهــر بـَم مـی اورد

من خواب دیدم نیستـی ، وَ غم به قصدِ مـرگِ من

یک قهــوه یِ قاجــــار با مخـلوطِ  سـَـــم می آورد

جادویِ من در شـاعـری تنهــا نوشتـن بود و بـس

حـس تو صـــــدهـا شعـــر بـر لـوح و قلم می آورد

جواد مزنگی

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/5/1| ساعت 10:14 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

اشتباه اول من و تو یک نگاه بود

عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود

گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است

اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود

می دویدم و میان کوچه جار می زدم

های های گریه بود و اشک و درد و آه بود

گاه گریه می شدیم و گاه خنده مثل شوق

این هم از تب همان نگاه گاه گاه بود

جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب

سیب بی گمان در این میانه بی گناه بود

هر کجای شب که مثل سایه پرسه می زدیم

ردی از عبور سرد آفتاب و ماه بود

آفتاب من تویی و ماه من بگو چرا

با حضور آفتاب، روز من سیاه بود؟

اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب

بر غریبی من و تو بهترین گواه بود

هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم

مانده ام کجا، کجای کار اشتباه بود

محمدحسین بهرامیان


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/5/1| ساعت 10:10 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

بانو! عروسی من و او جز عزا نبود

حتـی عروس با غم من آشنا نبود

او با تمام عشوه گری ها برای من

یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود

آن شب به گریه نام تو را داد می زدم

امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود

هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست

نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،

هرچند مرد خسته ی این سالهای دور

راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،

طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد

باور نمی کنی گل من! دست ما  نبود؟

شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه

زیبـــــای پـــر تغـــــزل من  ایـن گدا نبود

این بود سرگذشت من و آن شب سیاه

این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود

حالا بیا و در دم مرگم قبول کن

مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود

 

جواد ضمیری


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/5/1| ساعت 10:7 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

آمــــد امّــــا در نگــــاهـــش آن نــوازش هــا نبود ----- چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شـسـته بود ----- عکـس شیدایی ، در آن آیینه ی سـیما نبود

لب،همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت-----دل همان دل بود ، امّـا مسـت و بی پــروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رســــــــوایی نداشـــــت ----- گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسـوا نبود

در نگاه ســــــرد او غــــوغــای دل خــاموش بود ----- برق چشمش را ،نشان ، از آتش سـودا نبود

دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف-----گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود                      شهریار


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 94/3/24| ساعت 4:53 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام

اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”

تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”

در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
دکتر محمد حسین بهرامیان


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 94/3/24| ساعت 4:51 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

 با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی

 بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

 می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

 راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

 ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ...

 پایان ماجرای دل و عشق روشن است

 ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

 با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

 منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

 ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

 دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...

  شهلا نظری


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/12/7| ساعت 11:13 صبح| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند

 

به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

 

پادشاهان ولایت چو به نخجیر روند

 

صید را گر چه بگیرند رها نیز کنند

 

نظری کن به من، ای دوست، که ارباب کرم

 

به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

 

بوسه‌ای زان دهن تنگ بده، یا بفروش

 

کین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند

 

عاشقان را زبر خویش مران، تا بر تو

 

زر و سر هر دو ببازند و دعا نیز کنند

 

گر کند میل به خوبان دل من، عیب مکن

 

کین گناهیست که در شهر شما نیز کنند

 

بر زبان گر برود یاد منت باکی نیست

 

پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند

 

توختایی بچه‌ای، در تو خطا نیست عجب

 

کانچه بر راه صوابند خطا نیز کنند

 

اوحدی، گر نکند یار ز ما یاد، مرنج

 

ما که باشیم که اندیشه? ما نیز کنند؟

 

سعدی


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 92/10/3| ساعت 6:3 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی 

رویا شوی امید محال خودم شوی 

لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت

آوردمت دلیل زوال خودم شوی 

یا در دلم شناور یا بر تنم روان 

ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی 

هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم

چیزی نمانده است که مال خودم شوی 

حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار 

تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی 

عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام

نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی

تنها

 

آرزویی بکن ...


 

درگاه خدا پر است از آرزو و معجزه ...


 

آرزویی بکن ...


 

شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد

 

همه چی

یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟

 

 افتخار ناز پیچ و تاب موهای تو چند ؟

 

 حال چون آرامشت سهم کسی غیر من است

 

 غرق گشتن در هجوم موج غمهای تو چند ؟

 

 در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است

 

 گوشه ی پرت جنوب شهر دنیای تو چند ؟

 

 بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران

 

 بسته ای از غصه ها و درد و دعوای تو چند ؟

 

 ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من

 

 حق ماندن با تب داغ غزلهای تو چند ؟

 

 مهر در کانون گرم خانواده سهم تو

 

 شب نشینی در تگرگ سخت سرمای تو چند ؟

 

 خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو

 

 اشک در تاریکی سنگین شبهای تو چند ؟

 

 زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن

 

کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟

 

 نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو

 

 یک نگاه مهربان بر قد و بالای تو چند ؟

 

 قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است

 

 جمله های تلخ و غمگین سخنهای تو چند ؟

 

 جشن در ویلای ساحل آنقدر جذاب نیست

 

 مرگ در دلتنگی غمگین دریای تو چند ؟


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/19| ساعت 9:16 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

دکتر شریعتی

 

                                                                          

دختر 5 ساله‌ای از برادرش پرسید
.
.
.
.
معنی عشق چیست ؟؟
.
.
.
.
برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شکلات من رو ،
از کوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شکلاتم رو همونجا میگذارم

نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/6/13| ساعت 2:11 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

پشت شیشه برف میبارد  
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
دردلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحماز سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام از عشقهم خسته

فروغفرخزاد

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/25| ساعت 6:10 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت