کد های زیبا سازی

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


همه هستیم

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا با وجود تو

شکوهی دیگر

رونقی دیگر هست

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی

من به بی سامانی ، باد را می مانم

من به سرگردانی ، ابر را می مانم

من به آراسته گی خندیدم

منه ژولیده به آراسته گی خندیدم

سنگ طفلی  اما

خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت :

" چه تهی دستی مرد ! "

ابر باور می کرد

من در آئینه رُخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه ... می بینم ، میبینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تو را در خور ؟!

هیچ !

من چه دارم که سزاوار تو ؟!

هیچ !

تو همه هستی من

هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟! .... همه چیز

تو چه کم داری ؟! ...هیچ !

بی تو در می یابم

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من ، این شعر من است

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

نه .... دریغا ، هرگز

کاشکی شعر مرا می خواندی !!!

  

از : حمید مصدق

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 91/7/26| ساعت 6:9 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

خســــــته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شـــــوق پرواز مجازی ، بالــــهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خــــاطرات بایگــــانی،زندگی هــــــای اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهـــــای اجاری
با نگاهی سر شکسته ،چشمهـــایی پینه بسته
خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری
صندلی هـــای خمیده،میزهــــای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه هــــای اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عـــــاقبت پرونده ام را،بـــا غبار آرزوهــــا
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتهــــــا ، نامی از ما یادگاری

مؤدب 

شاعر: مرحوم قیصر امین پور

نظر یادتون نره هاااااااااااااااا


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 91/7/23| ساعت 6:57 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

سهراب دمت گرم.


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/22| ساعت 8:13 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

گفتی که به احترام دل باران باش

 

باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی که ستاره شو دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

 گفتی بیا و لحظه ای مجنون باش

 مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

 گل دادم وبا ترنمت روییدم

 گفتی که بیا و از وفایت بگذر

 از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/22| ساعت 8:7 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست


آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،

قدر این خاطره را ، دریابیم


زنده یاد سهراب سپهری


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/7/21| ساعت 7:45 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است، کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است،پیر به دنبال قدرت جوان و جوان در پی تجربه سالمنداست، آنانکه رفته اند در آرزوی بازگشت و آنانکه مانده اند در رویای رفتن، خداوندا کدامین پل در کجای دنیا شکسته که هیچکس به مقصد خود نمی رسد.


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/20| ساعت 7:30 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

لبخند تو خلاصه خوبیهاست

لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است

صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها 

هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی 

از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان

آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن

ای آن که ارتفاع تو دور ازماست

قیصر امین پور

نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/20| ساعت 7:23 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

نشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بگذار تا سپیده بخندد به روی ما
بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه
حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما
 بنشین
مرو هنوز به کامت ندیده ام
بنشین مرو هنوز ز کلامی نگفته ایم
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است
بنشین که با خیال تو شب ها نخفته ایم
بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه
خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیست
بنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه
نیست
بنشین مرو حکایت وقت دگر مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
آخر تو نیز با منت از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری
بنشین مرو صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن است
جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین مرو مرو که نه هنگام رفتن
است
اینک تو رفته ای و من ازره های دور
 می بینمت به بستر خود برده ای پناه
می بینمت نخفته بر آن پرنیان سرد
می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز
یاد منت نشسته بر ابر پریده رنگ
با خویشتن
به خلوت دل می کنی ستیز

فریدون مشیری
 



نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/20| ساعت 7:22 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را

چشم تو زینت تاریکی نیست

پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا

و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد


و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

و مزامیر شب ،

اندام تورا ،

مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.


سهراب سپهری

نظر یادتون نره هااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/20| ساعت 7:18 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه میدانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟
لبریز می غمها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو! افسانه چه میدانی؟
من مست میِ عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد! میخانه چه میدانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود، یکی باشد، بیگانه..! چه میدانی؟
دستار، گروگان ده، در پای بتی، جان ده
اما تو ز جان، غافل..! جانانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را؟ لب، ذاکر و دل، غافل
تو، ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی


نوشته شده در دوشنبه 92/3/6| ساعت 5:43 عصر| توسط عاطفه| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14      >

قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت