همه هستیم
اندوهم را اگر در اولین قدم موفق میشدیم، سعی و عمل معنایی نداشت. مترلینگ زندگی یعنی چه یعنی آرزو کم داشتن مهدی سهیلی یارو خیلی گشنه ش بود از پشت شیشه رستوران نگاه میکنه تنهایی یعنی تو اتوبوس دانشگاه همه دونفری نشستند ولی تو هستی و هندزفریت!!! هیچی به این اندازه اینکه، به مادر یه دختر بگی، به نام عشق که زیباترین سر آغاز است جهان تمام شد و ماهپاره های زمین هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد سعید بیابانکی شبهای من همیشه از آغوش تو پرند سیما سپهری به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را زنده یاد نجمه زارع سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست اشکان سنجابی با توام ، با توخــــــــدا.. عرفان نظر آهاری کاش یک روز فقط یک ساعت، کمتر از آن حتی !!! کاش یک روز همه می فهمیدند که هدف چیست!!! خدا کیست که می گویند همین نزدیکیست لای این شب بو ها پای آن سرو بلند!!! کاش یک روز همه مجنون باشند تا بفهمند چه دردیست جدایی از عشق حبیب جمشیدی
نیمی به زمین دادم
نیمی به آسمــــــــــــــان
نیمــــــــــــی آب شد نیمی آبی
*
تنهایی ام را
نیمی به آسمان دادم
نیمی به زمیـــــــــــــــن
نیمی مــــــــــــــــــــــــ ـــاه شد
نیمی مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاهی ! !
*
سکوتم را
نیمی به زمین دادم
نیمی به آسمـــــــــــــان
نیمی رعــــــــــــــــــــــد شد
نیمی طــــــــــــــــــــــــ ــــــــوفان ! !
*
چه فرق می کند
در ابتـــــدای راه باشم
یا در انتـــــــــــــــــهای راه
وقتی به تــــــــــــو ختم نمی شود!
وقتی هر لحظه تنـــــــــــــــها تر میوم ! !
*
آیینه ی قفس نمی گذارد
پرنــــــــــــــــده فراموش کند
یــــــــــــــــــــک لحظه تنهایی خود را !
سکوت هم نمی گذارد که من تنهایی خود را فراموش کنم ! !
*
آموختم درابتدای سفر
هر چه نزدیک تر به تــــو
آسمــــــــــــــــــــــ ــــــــان آبی تر
در انتهای راه آسمـــــــــــــــــان تیره شد ! !
*
در ابتدای راه
به من پر بخشیـــدی
پریـــــــــدم در ابتدای راه
برای تــــو قــــــفس خالی مـاند
برای من آسمان آبی ، تیــــــــــره شد ! !
*
سنگی در آب انداختم
که دایره ای بسازم به بزرگی عشق
ماهــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــی ای مرد وبالا آمد ، آه
سال هاست قانون عــــــــشـــــــــــــــ ـق به هم ریخته است
مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــن فراموش کرده ام ! !
پرنده به پر بدل شد
پــــر به پـــــــــــــرنده
آب به آبــــــــــــــی بدل شد
مــــــــــاه به مــــــــــــــــــاهی
رعــــــــد به طـــــــــــــــــــــوفا ن
قــــــــــــــفـــــــــ ـــــس خـــــــــالـــــــی
جـــــــــــهان از عـــــــــــــشق تـــــــــــــهی
تــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــو به خودت بدل شدی
مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــن به تنهایی
==============================
پیروی حق کسانی است که از شکستهای خود درس گرفتهاند. فرانسیس بیکن
==============================
گاهی اوقات صلاح ما در این است که به مقصود نرسیم، زیرا مقصود برای ما ضرر دارد. هانری مور
==============================
هر کس از دیگران عبرت نگیرد، دیگران از او عبرت خواهند گرفت. جرج سانتایانا
==============================
به گذشته خود هرگز نمیاندیشم،مگر آنکه بخواهم از آن نتیجهای بگیرم. نهرو
==============================
کارهای بزرگ را به کسانی میدهند که تواناییشان را در انجام کارهای کوچک به اثبات رساندهاند. امرسون
==============================
اگر میخواهید از شما بد نگویند چنان بنمایید که مردهاید. پرژدا
==============================
گریه ما وقت تولد از آن است که به صحنة بزرگ جنون و حماقت وارد شدهایم. شکسپیر
==============================
زندهها بیش از مردهها به مهربانی نیاز دارند. جرج آرنولد
==============================
همه آدم ها فکر می کنند که همه می میرند, غیر از خودشان. ادوارد یانگ
==============================
سازگار بودن معنیاش این است که با ناسازگاری دیگران سازگار باشیم. ژول رومن
==============================
اخلاق و رفتار انسانهای بزرگ, از نحوة رفتارشان با کوچکترها مشخص میشود. کارلایل
==============================
توقع احترام از دیگران نداشته باش, تا احترامی که به تو میگذارند شیرینتر جلوه کند.جواهر لعل نهرو
==============================
هر کس توانست خویشتن را مغلوب کند، مسلماً میتواند دیگران را مجذوب خود سازد. لرد آویبوری
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
دیو از دل راندن و نقش سلیمانی زدن
بر نگین خاتم خود اسم اعظم داشتن
کنج درویشی گرفتن بی نیاز از مردمان
وندر آن اسباب دولت را فراهم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا براید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
میبینه یکی داره کباب میخوره!
با انگشت میزنه به شیشه !
یارو میگه :چته ؟
میگه :پیازهم بخور!
من فکر کردم شما خواهر بزرگشی، یه مادر رو خوشحال نمیکنه !
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...
وقتی پر اند از تو ورای تصورند
چشمان تو سیاهی را گر گرفته اند
خورشید را به باد تمسخر گرفته اند
برقی که چشمهای تو دارد فریب نیست
از چشمهات هرچه بگویی عجیب نیست
تقصیر ماه نیست اگر مست می شوم
من هر روز از حضور تو سر مست می شوم
شبهای من مماس تنت می شود عزیز
نور اتاق پیرهنت می شود عزیز
کوتاه پرسخاوت دامن چکار می کنی؟
موی بلند بافته چه می کنی؟
برقی که چشمهای تو دارد دروغ نیست
شبهای شعر خوانی من بی فروغ نیست
شبهای من چقدر از آغوش تو پرند
شبهای من همیشه ورای تصورند
اما همین که خورشید از راه می رسد
دلشوره های تردید از راه می رسد
هی فکر می کنم نکند خواب دیده ام
حالم گرفته آه چه بد خواب دیده ام
هر لحظه چشم باز کنم تار می شوی
پس با زمخت دست که بیدار می شوی
ای وای اگر که ناز کند صورت مرا
ای کاش شعله ور نکند غیرت مرا
حیف است گونه هات که بوسیده می شود
با لمس دستهاش خراشیده می شود
کوتاه پر سخاوت دامن چه می کنی؟
موی بلند بافته با من چه می کنی؟
اندام زبر او را تن پوش می شوی
با قاتلم دوباره هم آغوش می شوی
فریاد ، ناله می شوم و عشق می کنی
در خود مچاله می شوم و عشق می کنی
از غم چشانده اید به من هرچه هست را
تحقیر و سر به زیری بعد از شکست را
وقتی فرو بریزد از مرگ دور نیست
این سنگ ریزه دیگر کوه غرور نیست
هرچند عاشقت شد از آغاز داستان
تا لحظه های آخر تا مغز استخوان
راضی نبود راحتی اش سختی ات شود
هرگز نخواست مانع خوشبختی ات شود
حالا که بی من راضی تری برو
هرچند آبروی مرا می بری برو
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی ، دعای هرسحرگاهی
شدم خام عشقت چون ، مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم ، که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز ، که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی ، شکوهه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز، که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ، زخود بیگانه می خواهی
مرا دلباخته چون مجنون ، زمن افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ، زخود بی خودتر از مستی
نگاهم کن ، نگاهم کن ، شدم هر آنچه می خواستی
بکُش دل را ، شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ، مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست...
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند...
نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من باز خلوت شده است...
قبل از اینکه برسم
دوستــی را بردند
یک نفر گفت به من: باز دیر آمده ای .... دوست قسمت شده است
با توام با تو خدا ....
یک دل قلابی ...
یک دل خیلی بد... چقدر می ارزد؟ ....
من که هرجا رفتم جار زدم : شده این قلب حراج ... بدوید... یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند.... به همین ارزانــــی
هیچ وقت اما... هیچ کس قلب مرا قرض نکرد...
هیچ کس دل نخرید...
با توام... با تو؛ خـــــدا...
پس بیا... این دل من ... مال خودت...
من که دیگر رفتم اما...
ببر این دل را...
دنبال خودت
همه آدم بودند همه می فهمیدند راز ادراک زمین را با ماه.
کاش روزی برسد همه آزاد شوند از قفس نفس تـــهی
آری این روز چه روزی باشد همه آزاد همه شاداب کسی تنها نیست
. . . .
. . . . .
کاش می شد که عوض شد . . .
نه به شکل نه به رنگ نه به پیراهن تن . . .
کاش می شد قصه ای را خط زد.
کاش می شد لحظه ها بر می گشت
پدرم پیر شده،مادرم دل گیر است و خدا هنوز نزدیک است به همان سرو بلند!!!
انقدر غرق در این حصرت ها دل به فردا دادم که کسی با من نیست که کنار حوض نقاشی یمان بنشینیم و صحبت بکنیم.:(
آنقدر غرق حوص بودم و سر خوش ز خودم که خدا نیز دگر با من نیست
آن خدایی که اگر دور شوی او به تو نزدیک است
آن خدایی که زار من و دختر همسایه را می دانست.
آن خدایی که شبها گریه ی مادرم را او فقط میدید!!!
کاش یک روز همه آدم بودند و زمین جای قشنگی می شد
آرزو ی من شاید همینها باشد و تو شاید تنها معشوقه ی من!!!
پس بیا دست به دست هم از این کی کاش ها بگزریم و به حقیقت برسیم
به همان آبی مطلق
به همان جا که قدم های من و تو روی شن ها جا می ماند. . .
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |