همه هستیم
این همه پیچ این همه گذر این همه چراغ این همه علامت و هم چنان استواری به وفادار ماندن به راهم ?خودم? هدفم ? و به تو. وفایی که مرا و تو را به سوی هدف راه می نماید ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی ای جویبار راستی از جوی یار ماستی بر سینهها سیناستی بر جانهایی جان فزا ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را دیوان شمس میدونم که نظر یادتون نمیره........ کاش می دانستم چیست؟ یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی گمونم نمی تونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پر کنی من نگویــــم، که به درد دل من گــــوش کنید معینی کرمانشاهی روی آن شیشه تب دار تو را "ها " کردم در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
...
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
پروین اعتصامی
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
.
گاهی وقتها ، باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی
گاهی وقتها ، متوجه جایی که ایستاده ای نیستی
گاهی وقتها ، نگاه دیگران برایت مهمتر از نگاه خودت به زندگی می شود
گاهی وقتها ، صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید بشنوی
گاهی وقتها ، می بازی ، اما شاید که که به هدف نزدیکتر شده باشی
گاهی وقتها ، داشته هایت بیشتر از ادعایی است که برنده ها دارند
گاهی وقتها ، لازم است هر جا که هستی ، از خودت راضی باشی
آنچه از چشم تو
تا عمق وجودم جاریست.
بهتــــــر آن است که این قصــه فراموش کنید
عــــــاشقان را بگـــــــذارید بنالنــــــد همــــه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
خــــون دل بـــــود نصیبم، به سر تربـــت من
لاله افشــــان به طرب آمده، می نوش کنید
بعــــد من سوگ مگیــــرید، نیــرزد به خــــدا
بهر هــر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!
غیــر غم دار و ندارم به جهان چیست مگـر؟
رشک کمتــــر به منِ هستـی بر دوش کنیـد
خـــط بطلان به ســــر نامه هستی بکشیـد
پـــاره این لــوح سبک پایه ی مخدوش کنیـد
سخن سوختگان طـــــرح جنــــون می ریـزد
عـــاقلان، گفتــــــه ی عشاق فراموش کنیـد
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق
با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !
شب است و دل و بیکسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !
دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !
دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !
شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !
رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !
بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !
به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است !
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |